سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای نیلوفری که شاید هنوز نمیداند چقدر دوستش دارم!

شبهای زیادی را در اندیشه این که با که بگویم و چه بگویم  گذرانده ام

روزهای زیادی را در این خیال که آیا گمشده ای دارم یا نه سپری کرده ام

در رویاهایم چه بسیار شعرها و غزلها برای محبوبی خیالی نسروده ام

در کتابهایم با قهرمانان زیادی که در عشق نافرجام مانده اند گریسته ام

و به معشوقهای بی رحمی که شکارشان را به قربانگاه فرستاده اند کینه ورزیده ام

اما اکنون با تو

نمی دانم چه بگویم

مرا یارای نگاه کردن به چشمان تو نیست

چگونه از علاقه ام کلامی به زبان آورم

من آنگاه که به تو گفتم دوستت دارم خود نیز نمی دانستم چه می گویم

چرا که آن نیز تکراری بود

نمی دانم سرنوشتم چگونه خواهد بود

آیا همچو مجنون سر به بیابان خواهم گذاشت و یا چون فرهاد در کوه ابدی خواهم شد

شاید هم در ورطه تکرار زندگی های امروزی افتم

به زمان و مکان نمی اندیشم

چون مرا دربند خواهد کرد

اگر چه اکنون هم دربند تو هستم

گذشته ام را فراموش کرده ام

چون تو را نداشتم

به آینده نیز پشت کرده ام

چون ترس از دست دادن تو آزارم می دهد

در لحظه نیز قرار نمی گیرم مگر آنکه تو در کنارم باشی

آیا اینها برای عاشق بودن کافی نیست؟